گروه مطالعات رسانه و سینما
مدیر گروه: دکتر مجید سلیمانی
۱- مقدمه
مطالعات ارتباطی و رسانهای عمدتاً معطوف به مطالعه «نهادها و سازمانهای رسانهای»، مطالعه «مخاطبان» و مطالعه «متن رسانهای» است. بهگونهای که هر نوع پژوهشی را میتوان در ارتباط با همین دستهبندی کلی تعریف کرد. درواقع هر پژوهشی در این زمینه، به یک یا چند دسته کلی ذکر شده میپردازد. علاوه بر این، باید تأکید کرد که پژوهشهای ارتباطی و رسانهای در همه حوزهها، به گونه فزایندهای، «بینرشتهای» است و این ویژگی، موقعیت متمایزی به پژوهشها میبخشد.
مطالعه «نهادها و سازمانهای رسانهای» به پژوهشهایی اطلاق میشود که فرایندها و روندهای کنشگری در سازمانهای رسانهای را موردتوجه قرار میدهد و در حوزههای «مدیریت»، «سیاستگذاری» و «راهبرد» رسانهها ورود میکند. بنابراین، اینگونه از پژوهشها، نسبت وثیقی با علوم سیاستگذاری و مدیریت دارد.
مطالعه «مخاطبان» در علوم ارتباطی و رسانهای، وجوه بسیار ارزشمندی در «اثرسنجی»، «بازخوردسنجی» و «برنامهریزی» آینده رسانهها ایفا میکند و عمده پژوهشها در این حوزه از روشهای پیمایشی و جامعهشناسی پوزیتویستی و در برخی گرایشها نیز از روشهای آزمایشی و روانشناختی بهره میگیرند. بااینحال، در سالهای اخیر روشهای کیفی مردمنگارانه و مشارکتی نیز مطالعه مخاطبان رسانهها را موردتوجه قرار دادهاند.
اما بهجرئت میتوان گفت که بیشترین پژوهشهای ارتباطی و رسانهای، خصوصاً در ایران – معطوف به مطالعه «متن رسانهای» بوده است. مطالعه پیام هم در روشهای کمی همچون «تحلیل محتوای کمی» و هم در روشهای تفسیری مانند نشانهشناسی، تحلیل روایت، پدیدارشناسی، تحلیل گفتمان و … دنبال میشده است. این دسته از پژوهشها، عمدتاً با رویکردهای «مطالعات فرهنگی»، «مطالعات انتقادی» و «زبانشناسی» و «مطالعات ادبی» به سرانجام رسیدهاند و وامدار آن هستند.
از سوی دیگر، ما با عمدهای از پژوهشها روبرو هستیم که در حوزه رسانهها با رویکردهای مارکسیستی، اقتصاد سیاسی، پسااستعماری و فمینیستی انجام شدهاند و با نگاهی انتقادی، به فرایندهای نهادی رسانهها، مخاطبان و پیامها و جریان «قدرت» و «سلطه» در آنها پرداختهاند. این پژوهشها بر نقد جایگاه و آثار اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ارتباطات و رسانهها استوار بوده و مفهوم محوری و مشترک تمامی طیفهای متنوع آن، مفهوم سلطهای است که توسط رسانهها و ارتباطات، بازتولید، تحکیم و تثبیت میشود. آنها عمدتاً دو عرصه «اقتصاد» و «فرهنگ» را در ایجاد، تحکیم و حفظ سلطه مؤثر دانستهاند.
علاوه بر این، میتوان طرح کرد که پژوهشهای ارتباطی در سطوح «خرد» و «کلان» و یا به عبارتی، از سطح «فرد» و «گروه» تا «سازمان» و «مفاهیم بنیادین» را در برمیگیرد. نتیجه آنکه پژوهش ارتباطی و رسانهای گسترهای بینرشتهای دارد که هم از نقطهنظر «روششناختی» و هم «معرفتشناختی» وسیع است و ادبیات علمی «علوم سیاسی»، «جامعهشناسی»، «روانشناسی»، «ادبیات»، «هنرهای نمایشی» و «فلسفه» در آن جریان دارد.
۱-۱- پیشینه و روند پژوهش ارتباطی و رسانهای
نگاهی به تاریخ مطالعات رسانهای و ارتباطی نشان میدهد که شروع جدی آن به پژوهشهای علوم سیاسی هارولد لاسول و تأثیر رسانهها در فرایند رأیدهندگان انتخاباتی برمیگردد. بااینحال، سیر نظری علوم ارتباطات را حرکت از «نظریههای تأثیر قدرتمند رسانهها» بهسوی «نظریههای تأثیر محدود» دانستهاند که با ورود «تلویزیون»، در سومین مرحله، «بازگشت به نظریههای قدرتمند» را به دنبال داشته است. اما در انتهای دهه ۹۰ میلادی و خصوصاً با ورود «شبکههای اجتماعی»، موج جدیدی از نظریهها و پژوهشها شکل گرفتهاند که تفاوتهای بسیاری با پژوهشهای سلف خود دارند.
در ایران نیز نقطه شروع پژوهشهای ارتباطی را میتوان در نسبت «ارتباطات» و «توسعه» مشاهده کرد که تحت عناوینی همچون «ارتباطات توسعه» نیز از آن یاد میشود. همچنین عمده فعالیتهای پژوهشی از سوی دانشگاهها دنبال شده است که در این میان، تمرکز دانشگاه علامه طباطبایی بر «آموزش روزنامهنگاری» و دانشگاه تهران بر «پژوهشهای انتقادی متون رسانهای» بوده است. هرچند در دهه اخیر نیز دانشگاه امام صادق (ع) با رویکرد «سیاستگذاری» و «حقوقی» و همچنین دانشگاه صداوسیما و دانشکده مدیریت دانشگاه تهران با رویکرد «مدیریت رسانه» وارد عرصه پژوهشهای دانشگاهی شدهاند. مجموعاً ملاحظات نشان میدهد که عمده پژوهشهای دانشگاهی در حوزه رسانهها و ارتباطات، معطوف به تحلیل انتقادی «متن رسانهای» و کمتر از آن، «اثرسنجی مخاطبان» است و جریان تحلیل راهبردی، سیاستگذاری و مدیریت رسانهها در حاشیه قرار دارد. ضمن اینکه نگرشهای بنیادین و فلسفی در تحلیل رسانهها و ارتباطات نیز کمتر موردتوجه قرار داشته است.
۱-۲- مسائل موجود در روندهای آموزشی و پژوهشی رسانه
اگر بخواهیم نتیجهای کلی از وضعیت پژوهش رسانهای و ارتباطی در ایران بگیریم باید گفت که اولاً «گستره موضوعی» پژوهشها به نسبت وضعیت جهانی این حوزه مطالعاتی، محدود بوده است. بهگونهای که بسیاری از موضوعات مورد غفلت واقع شده است. در این زمینه میتوان گفت که تمامی عرصههایی که در حیطه سیاستگذاری ارتباطات قرار دارند (مانند ارتباطات فرهنگی و میانفرهنگی، ارتباطات سنتی، ارتباطات محیطزیست، ارتباطات سلامت، ارتباطات پیشرفت بومی و …) کمتر موردتوجه پژوهشگران قرار داشتهاند. ثانیاً پژوهشها کمتر با واقعیت اجتماعی در تطابق بوده و از مسئله دور است. تا آنجا که پیشنهاد ویژهای برای حل مسائل بیان نمیکند. و از همه مهمتر، ثالثاً شکاف بین «مطالعات انتقادی» و «مطالعات سیاستگذاری» زیاد است. بهگونهای که عمده پژوهشها که با رویکرد تحلیل انتقادی متون رسانهای انجام میگیرد، نمیتوانند نسبت خود را مسئله «نهادی»، «راهبردی» و «سیاستی» سازمانهای رسانهای مشخص سازند. بنابراین این حجم انبوه از پژوهشها جدی گرفته نمیشوند. رابعاً، به علت خاصیت میانرشتهای و بینرشتهای مطالعات رسانهای، پژوهشگران از بنیادهای فلسفی علوم انسانی و عمق نظری در حوزه مورد مطالعهاش فاصله میگیرد و به لحاظ نظری، در این زمینه ضعفهای جدی وجود دارد. خامساً مطالعات ارتباطی در ایران به نسبت دیگر علوم انسانی، بسیار نوپا است و با توجه به گستره بسیار زیاد مسائل موجود، تعداد پژوهشگران کمی وجود دارد. ضمن اینکه ازلحاظ آموزش عالی نیز هنوز بسیاری از موضوعات (با توجه به رشتههای دانشگاهی موجود) موردتوجه قرار نگرفته و دانشآموختگان علوم ارتباطات، نسبت کمی از مجموع دانشآموختگان علوم اجتماعی را شامل میشوند و دانشگاههای بسیار کمی نیز به آموزش در این رشته اقدام کردهاند. همچنین انگیزه چندانی برای گسترش «موضوعی» و «انسانی» رشتههای مرتبط با رسانهها در دانشگاههای شاخص دیده نمیشود و یا امکان آن وجود نداشته است.
جمیع ملاحظات فوق باعث میگردد که عملاً پژوهشهای رسانهای از صحنه کنشگری اجتماعی و فرهنگی دور باشد و یا از «سرعت شگفتانگیز تحولات رسانهای» بازماند.
۱-۳- طرح نظری و ساختار گروه
به نظر نگارنده، ساختار گروه باید از میان طرحی نظری ارائه گردد. ازاینرو بگذارید مجدداً از منظری دیگر، آنچه را که تحت عنوان مطالعات رسانه و یا مطالعات ارتباطی وجود دارد را مورد مداقه قرار دهیم. باید گفت که عموماً این مطالعات، به لحاظ نظری از دو سنت متمایز نشأت میگیرد. سنت اول را سنت علوم اجتماعی و رفتاری میدانند که اصطلاحاً «علوم ارتباطات» نامیده شده و ادبیات جامعهشناسی برآن حاکم است و به لحاظ روششناختی، «روشهای کمی» را اساس کار خود قرار میدهد. سنت دوم، سنت مطالعات فرهنگی است که رویکردی کیفی به مطالعات رسانه دارد و عموماً به دنبال تحلیل ادبی، روایی، گفتمانی و نشانهشناختی «متون رسانهای» است. درحالیکه تمرکز سنت علوم ارتباطات بر مطالعه «تأثیرات بر مخاطبان» و همچنین شناخت سازوکارهای «نهادهای رسانهای» متمرکز است (نک: ویلیامز،۱۳۸۶). درواقع این رویکرد علوم ارتباطات است که به «سیاستگذاری رسانهای» نزدیک است. بااینحال، اینگونه نیست که سنت مطالعات فرهنگی از «سیاست فرهنگی» اصلاً سخنی به میان نیاورد. بهعنوانمثال، «استوارت هال» در ابتدای مقاله خود تحت عنوان رمزگذاری و رمزگشایی در گفتمان تلویزیون، «نقد و تحلیل» را به همراه «سیاست فرهنگی» دارای یک چارچوب واحد میداند. وی بیان میکند که «در تحلیل فرهنگ، ارتباط بین ساختارها و فرایندهای جامعهای و ساختارهای رسمی یا نمادین کاملاً بنیادین است» (هال،۲۶۶:۱۳۸۷). هرچند او از امری بنیادین و ضرورتی سخن میگوید که پیشازاین نیز در مطالعات انتقادی موردتوجه بوده، اما واقعیت نشان میدهد که هرگز در این سنت، پاسخی روشن و ایجابی در مورد مسائل داده نشده است.
با کمی اغماض و با توجه به کتابهای نظری موجود، من سنت اول را «مطالعات آمریکایی» و سنت دوم را «مطالعات اروپایی» نامیدهام. درواقع، سیاستگذاری نیز به سنت آمریکایی نزدیکتر است و در این سنت معنا مییابد. درواقع در این سنت، مطالعات ارتباطی دارای سه وجه مطالعاتی اصلی که شامل مطالعه «مخاطب»، «سیاستگذاری، نهادها و سازمانهای رسانهای» و «متن رسانهای» میگردد. سؤالی که در اینجا پیش میآید این است که آیا سنتهای مطالعات فرهنگی و نظریه انتقادی که به مطالعه عمیق متون رسانهای اهتمام داشتهاند، وجهی در آنچه که مطالعات سیاستگذاری در ارتباطات خوانده میشود دارند و یا خیر؟ و یا اساساً نقد متون رسانهای میتواند ما را به وجهی از سیاستگذاری رهنمون سازد؟ در پاسخ باید گفت که اگر سخن هال را مورد نسبت بین سیاست فرهنگی و مطالعات فرهنگی بپذیریم، مطالعات فرهنگی میتواند در مطالعه و نقد سیاستهای فرهنگی و نظامهای موجود به یاری سیاستگذاری آید. به نظر میرسد که دقیقاً پاشنه آشیل سنت علوم ارتباطات، مسئله نقد و ارزیابی سیاستگذاری است که در این زمینه، سنت مطالعات فرهنگی میتواند مفید واقع شود. به لحاظ روششناختی نیز اسلوب نقد در مطالعات فرهنگی به دلیل بهرهگیری از روشهای کیفی و در نظر گرفتن «زمینه متن» نتایج قابلاعتناتری نسبت به مطالعه متن در سنت علوم ارتباطات دارد. ازاینرو، به نظر میرسد که سیاستگذاری و نقد و ارزیابی سیاستها، توأمان به هر دو سنت مطالعاتی نیازمند است. زیرا از سوی دیگر و ازلحاظ نظری، ادبیات سیاستگذاری در سنت مطالعات فرهنگی، جایگاه مشخصی ندارد و این سنت علوم ارتباطات است که میتواند خوراک مناسبی را در جهت ایدهپردازی برای سیاستگذاری ارتباطی فراهم کند.
اما تنها پاسخ به پرسش فوق نمیتواند وضعیت غامض و پیچیده سیاستگذاری در رسانههای جدید را روشن سازد. زیرا آنچه تحت عنوان «رسانه» وجود داشته، دستخوش تغییرات شگرفی شده است. بگذارید از چالشی سخن به میان آورم که در سیاستگذاری در فرهنگ نیز از آن یاد میشود. عموماً در سیاستگذاری در فرهنگ نیز از چالش «تعریف پیچیده و گسترده از فرهنگ» سخن به میان میآید که این چالش، باعث پیچیدگی بحث سیاستگذاری نیز میشود. اینکه چه تعریفی از فرهنگ ارائه شود، ابهامات زیادی را در سیاستگذاری ایجاد خواهد کرد. در اینجا، اگر فرهنگ به کالاهای مادی فرهنگ تقلیل داده شود، قطعاً سیاستگذاری سهلالوصولتر از هنگامی است که فرهنگ را مجموعهای از نهادها، سازمانها، باورها، اعتقادات و … بدانیم. با همین تمایز میتوان از سیاستگذاری در رسانه بهعنوان جزئی از سیاستگذاری در فرهنگ سخن گفت. رسانه بهعنوان یکی از اصلیترین تولیدکنندگان کالاهای فرهنگی، میتواند وجه مادی فرهنگ را پوشش دهد. ازاینجهت، شاید سیاستگذاری در رسانه نسبت به سیاستگذاری در فرهنگ، راهی نسبتاً هموارتر را پیش رو داشته باشد. بدین معنا که سیاستگذاری در رسانههایی مانند رادیو، تلویزیون، مطبوعات و حتی یک پایگاه اینترنتی منفرد، بهمراتب امکان بیشتری برای سیاستگذاری نسبت به سیاستگذاری در کلیت فرهنگ خواهد داشت. اما نکتهای که خودنمایی میکند، موضوع رسانههای جدید – و آنچه را که تحت عنوان «فضای مجازی» نامیده میشود – است. درواقع، همانقدر که «فرهنگ»، مفهومی غامض و پیچیده است، «فضای مجازی» نیز به همان نسبت از پیچیدگی مفهومی برخوردار است. زیرا سخن از فضای مجازی، سخن از حتی یک رسانه خاص و جدید نیست که در کنار رسانههای سنتیتر ایجاد شده باشد. به معنایی دیگر، فضای مجازی، محدود به یک رسانه، مانند یک پایگاه اینترنتی نمیشود. بلکه سخن از جهانی موازی در برابر جهان واقعی است که شاید بتوان گفت که همه الزامات جهان واقعی نیز بر آن مترتب است. ضمن اینکه ویژگیهای خاص خود را در برابر جهان واقعی دارد.
بگذارید وضعیتی را ترسیم کنم که علوم ارتباطات در مواجهه به فضای مجازی روبرو است. بهعنوان نمونه، مطالعات ارتباطی، در تمایز و فهم ارتباطات جمعی با ارتباطات میانفردی و گروهی، اهتمام ویژهای داشته است و از پژوهشهای متقدم تاکنون، سخن از تمایز بوده و هست. اینکه چه ارتباطی از نوع ارتباطجمعی با وساطت رسانه است، در سازوکارهای شناخت و فهم موقعیت ارتباطی اهمیت بسزایی دارد. از همین رو یکی از اساسیترین ستیزههای میان صاحبنظران علوم ارتباطات این بوده است که چه وسیلهای، رسانه و چه ارتباطی، ارتباطجمعی نامیده شود. در همین زمینه و در ایران مابعد انقلاب میتوان به ستیز و رویارویی موافقان و مخالفان «منبر» بهعنوان رسانه اشاره کرد. بااینحال، چالشی بر سر این موضوع وجود ندارد که رسانههایی مانند رادیو، تلویزیون و مطبوعات، رسانههای جمعی محسوب میشوند و یا خیر. امری که در مورد رسانههای جدید صدق نمیکند و مسئله نوع ارتباط را دچار ابهام کرده است. درواقع، فهم فضای مجازی، اساس پژوهشهای پیشین در باب تمایز ارتباطجمعی، میان فردی و گروهی را دچار اختلال کرده است. اساس «متعامل» و «دوسویه» رسانههای جدید، برخلاف رسانههای سنتیتر – که به دلیل ارتباط یکسویه و انبوه مخاطبان با نظریههایی همچون «جامعه تودهای» توصیف میشد – فهم نوع ارتباط را دچار چالش میسازد. در این موقعیت است که کلیت ارتباطات را واژگان و نظریههایی همچون «انفجار اطلاعات» در برمیگیرد و سخن از «رسانههای مشارکتی» و «روزنامهنگاری شهروندی» به میان میآید و «سواد رسانهای» در مرکز و اولویت بحثها قرار میگیرد. نکته دیگری که باید بدان تأمل کرد، تبادل مداوم میان ارتباطجمعی و ارتباطات میانفردی و گروهی در فضای مجازی – بهعنوانمثال در شبکههای اجتماعی – است که امر سیاستگذاری را دچار بحران میکند و یا شاید اساساً سیاستگذاری را بیمعنا میکند. هرچند که میتوان گفت «فهم تبادل» نوع ارتباط در این حیطه، شاید راهی را برای ارائه سیاست فراهم کند. بهبیاندیگر، آنگاه میتوان آثار سیاستگذاری را – البته تا حدی – مشاهده کرد که نحوی از تمرکز وجود داشته باشد، درحالیکه رسانهها در فضای مجازی بهشدت متکثر، سیال و پیشبینیناپذیر هستند و «تولید»، «توزیع» و «تفسیر» محتوای آنها، صرفاً درید صاحبان و سیاستگذاران رسانهها نیست و نقش اصلی توسط عامهای انجام میپذیرد که در فضای مجازی، به انباشت «تجربه زیسته» خویش مشغول هستند. تجربه زیستهای که نحوی از تجربه زیسته در جهان واقعی است، با این تفاوت – البته در این بحث – که امکان ارتباطات جمعی و البته متعامل را نسبت به جهان واقعی افزایش داده است. امکانی که در تجربه زیسته جهان واقعی، حداقل برای همه ابناء بشر امکان حصول نداشت. البته به لحاظ مفهومی، تمایز تجربه زیسته دنیای مجازی از دنیای واقعی امکانپذیر نیست و من نیز قصد این تمایز را ندارم. بلکه برای تقریب به ذهن، از این تمایز بهره گرفتهام و هدف، تنها گوشزد کردن فضای جدیدی است که در برابر انسان قرار گرفته است. اگرنه تجربه زیسته را میتوان شامل همه واقعیتهای تاریخی و اجتماعی بشر میتوان قلمداد کرد که البته فراتر از محسوسات عالم است و امور متافیزیکی را نیز دربرمیگیرد. اما دستکم میتوان گفت که تجربه زیسته فضای مجازی، وجهی متأخر از تجربه زیسته انسان است که خصوصاً «معنا و نوع ارتباط» را در وی دگرگون کرده است.
بگذارید سطح توصیف را از آنچه وجود دارد کمی تقلیل دهیم و این سؤال را مطرح کنیم که چگونه میتوان توصیفی از فضای مجازی و رسانههای جدید ارائه کرد؟ شاید توصیف ما برحسب موقعیت پژوهشی، توصیفی کمی و یا توصیفی کیفی، مردمنگارانه و مشاهدهمحور باشد. اما به لحاظ نظری، رسانههای جدید، واجد چه شرایطی هستند و وجه تمایز آنها با رسانههای سنتیتر چیست؟ به نظر میرسد که رسانههای جدید، دارای وجهی مشترک هستند که در «دیجیتالی بودن» آنها تجلی یافته است. آنها به لحاظ متنی، سخن از تجربهای جدید برای مخاطبان میکنند و به لحاظ «بازنمایی» و «گستره مخاطبان»، تفاوت چشمگیری با نسل سلف خود دارند. تا آنجا که روابط جدیدی را میان سوژهها سازمان میدهند و در تعاریف معمول سبک زندگی و زندگی روزمره، تحول ایجاد میکنند. ازلحاظ قانون و مقررات نیز وجهی متمایز از رسانههای پیشین دارند. زیرا قانون در جغرافیا معنا مییابد و تکنولوژی جدید رسانهای، اساس خود را بر «مکانزدایی» و جدایی از «زمان» استوار ساخته است. از همین رو، میتواند سخن از «مقرراتزدایی» نیز به میان آورد. بیتردید، آنجا که مقرراتزدایی معنا مییابد – و یا دستکم، اشکال ضمانت قانونی متحول میشود – سیاستگذاری و شیوهها و ساز و کارهای آن نیز باید دستخوش تغییر گردد. اما این تمام ماجرا نیست و توصیف آنچه که با آن تحت عنوان رسانههای جدید روبرو هستیم، با این جملات پایان نمییابد. وجهی دیگر از توصیف را میتوان ذکر کرد که شاید در سیاستگذاری رسانه، واجد معنایی برتر باشد. اینجا سخن از تمایزی دیگر بین رسانههای جمعی سنتیتر و رسانههای جدید به میان میآید. اگر تا دیروز امکان سیاستگذاری برای رسانههای جمعی برای تحقق برنامههای مختلف اجتماعی و فرهنگی وجود داشت، امروز این سیاستگذاری – اگر نگوییم بیمعنا شده است – در بهترین وجه خود باید راهی دیگر را دنبال کند. زیرا رسانههای جدید بهطورکلی مفهوم «کنترل» را مجدداً بازتعریف کرده است و شاید با وجهی صوری از آن بهعنوان «مشارکت» نام میبرد. مشارکتی که تا خصوصیترین امور انسانی رسوخ میکند. تا آنجا که «همگرایی رسانهای» ایجاد شده در پرتو رسانههای همراه، «بدن» را نیز بهعنوان عضوی از رسانه طلب میکند. درواقع، سخن گفتن از همگرایی بهعنوان موضوعی منفرد که رسانههای قدیم – رادیو، فیلم و تلویزیون، مطبوعات، کتاب – را در یکجا جمع کرده است، توصیف کاملی نیست. حتی اگر این همگرایی را به تجربه همزمان «ارتباطات میانفردی و گروهی» با «ارتباطات جمعی» در فضای مجازی نیز تسری دهیم، نمیتواند توصیف ما را کامل کند. درواقع، این همگرایی رسانهای گسترهای بنیادین دارد و آن را حتی باید به وجهی از بدن و رفتار انسان نیز نسبت داد. تا آنجا که دیگر نه بهعنوان رسانهای جدید، بلکه باید از آن بهعنوان امکان «توانایی در برقراری ارتباط برای انسان» یادکرد که وجهی از آن میتواند ارتباطات رودررو باشد. اما این ارتباطات رودررو، شاید اساساً اشکال گذشته خود را بازتولید نکند و یا شاید هم اشکال گذشته را تکمیل کند. نظریه «جامعه شبکهای» از «کاستلز»، در پی فهم همین موضوع است. نظریهای که تأکید میکند که اتصال افراد در جامعه جدید، مبتنی بر شبکه است و نه گروهها، سازمانها و اجتماعات. همچنین از گوناگونی اجتماع سخن میگوید و در باب سازمان معتقد است که اشکال «اینفوکراسی» جایگزین «بوروکراسی» میشود. لازم است که در صورتی بسیط و با مثالهایی روشن از وضعیت امروزین جامعه ایران، نظریه جامعه شبکهای را در ارتباط با نظریههایی همچون نظریه «جامعه اطلاعاتی» و «جامعه تودهای» مورد تحلیل قرارداد.
سخن آنکه مقال توصیف وضعیتی که در آن قرار داریم، بهسادگی و در این مجال فراهم نخواهد شد. بااینحال، امید است که این سطور توانسته باشد اهمیت «مطالعات انتقادی رسانههای جدید و فضای مجازی» را در نسبت با «سیاستگذاری رسانهای» آشکار کرده باشد. امری که بهزعم نگارنده اتفاق نخواهد افتاد مگر اینکه بنیادهای فلسفی ارتباطات و رسانهها را در نظر داشت. بنابراین با توجه به آنچه بیان شد «گروه مطالعات رسانه و ارتباطات» در ساختار خود دارای ۳ میز مطالعاتی است:
۱. میز مطالعات انتقادی رسانه (با تأکید بر تحلیل انتقادی جریان تولید و مصرف رسانهای)
۲. میز مطالعات راهبردی و سیاستگذاری رسانه
۳. میز مطالعات فلسفی و آیندهپژوهی رسانه (فلسفه فضای مجازی)
۱-۴- سیاستهای پژوهشی و آموزشی گروه رسانه
▪ ایجاد ارتباط و نسبت وثیق میان «مطالعات انتقادی»، «مطالعات راهبردی و سیاستگذاری» و «مطالعات بنیادین و فلسفی» در حوزه پژوهشهای رسانهای
▪ توجه جدی به مسائل جدید، مرجعیتهای جدید (سلبریتیها و …) و رسانههای جدید و فرایند انتقال از رسانههای سنتیتر به رسانههای اجتماعی با تاکید بر آینده فعالیت رسانهای سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه هنری
▪ مطالعه انتقادی، راهبردی و سیاستگذاری سازمانها و نهادهای رسانهای وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه هنری (خبرگزاری مهر، تبیان، انتشارات امیرکبیر و سوره مهر، نشریات وابسته و …)
▪ گسترش ادبیات نظری در حوزههای مغفول علوم ارتباطات با توجه به ظرفیتهای بومی
▪ بررسی تحولات ارتباطی عصر کنونی شامل رسانههای جدید، بازیهای رایانهای و شبکههای اجتماعی و تاثیرات آن بر فرهنگ، اجتماع و سیاست در ایران
▪ مطالعه انتقادی، نهادی و سیاستی «جریان تولید و مصرف رسانهای» در ایران
▪ تأکید بر نگاه «مسئلهمحور» ارتباطات در طراحی درسگفتارها، پژوهشها و ترجمه متون مرتبط با مسائل
۲- برنامه مصوب پژوهشی گروه مطالعات رسانه در سال ۱۳۹۷
با توجه به محدودیتهای موجود، تمرکز اصلی گروه مطالعات رسانه در سال ۱۳۹۷ بر روی مسائل جدید و مرجعیتهای جدید در حوزه رسانههای اجتماعی است. بنابراین با توجه به نیازهای سازمان تبلغات اسلامی، حوزه هنری و مجموعه رسانههای وابسته، سعی خواهد شد که علاوه بر تولید کتابهایی در حوزه رسانههای جدید، فضای مجازی و بازیهای رایانهای و همچنین مسائل و مرجعیتهای جدید در عرصه گفتمان رسانهای و سپهر فرهنگ و هنر (مانند فرهنگ سلبریتی و رسانه)، حوزههای نقد سیاستی و مطالعات سیاستی و راهبردی نیز مورد توجه قرار گیرد. بنابراین پژوهشهای گروه مطالعات رسانه، شامل دو دسته از پژوهشها – اعم از تالیف و ترجمه – است. اول پژوهشهایی است که نقش پشتیبان نظری را در عرصه پژوهشهای سیاستی و راهبردی ایفا میکن و دوم پژوهشهای که به گونهای مستقیم به نقد، تحلیل و پیشنهاد سیاستی و راهبردی در عرصه سازمانهای رسانهای سازمان تبلیغات اسلامی و حوزه هنری میپردازد.
۲-۱- پژوهشهای سیاستگذاری
۲-۱-۱- پژوهش «مطالعه سیاستگذاری و راهبردی ورود حوزه هنری به صنعت بازی رایانهای»
این پژوهش به دنبال آن است که نظام و سیاستگذاری لازم برای ورود سازمانهای فعال انقلابی در حوزه فضای مجازی به صنعت بازی رایانهای را مورد مطالعه قرار دهد. نیروهای گفتمان انقلاب اسلامی دارای امکانات، اعتبار، نیروی انسانی مناسبی است که تا حد امکان در حوزه های مختلف فرهنگی و هنری ورود پیدا میکنند. اما از طرفی رسانههای نوین که دارای بعد جهانی، همگرایی و مجازی شدن هستند بر خلاف رسانه های سنتی مثل رادیو، تلویزیون، سینما مقتضیات و زمینه های خاصی دارند که بدون ملاحظه به این مقتضیات، امکان ایجاد یک چرخه و نظام تولیدی برای شکل گیری یک صنعت موفق ممکن نمیباشد. از این رو قصد داریم تا با معرفی و بحث درباره این مقتضیات شرایط حال حاضر صنعت بازی رایانه ای را مورد مطالعه قرار دهیم. سپس با توجه به رسالت، امکانات و ظرفیتهای موجود در جناح مومن فرهنگی، پیشنهاداتی پیرامون راه ورود به صنعت بازی را ارائه دهیم.
برای رسیدن به این هدف یکی از اقدامات در این پژوهش، مطالعه و شناخت نمونه های موفق بین المللی از میان سازمان ها و شرکتهای فرهنگی و هنری است که با نیت جهانیسازی ادبیات و پیشینه تاریخی و فرهنگی بومی سرزمین خود، به این موفقیت نائل شده اند. از جمله آنها نمونه های از شرکتهای بازی سازی در لهستان، هند و ژاپن میباشند، که بر خلاف جریان امپریالیسم رسانهای غربی و آمریکایی توانستهاند راهی برای تولید و پخش جهانی محصولات فرهنگی خود در عرصه بینالملل بیابند. از طرفی در این طرح نمونه های ناموفق ملی-ایرانی که نتوانستهاند به پخش جهانی و موفقیت بینالمللی برسند هم مورد توجه قرار می گیرند تا تجربیات ناکارآمد هم بتوانند برای تعیین مسیر یاری برسانند.
در مرحله بعدی با توجه به قواعد و مستندات سیاستگذارانه، جایگاه سازمانهای انقلابی فعال در حوزه فضای مجازی و رسالت آنان مورد توجه قرار می گیرد. با توجه به این مهم، پژوهشگر به انجام مصاحبه با مدیران و مسئولان مرتبط با ورود حوزههنری به صنعت بازی رایانهای می پردازند. نتایج تحقیق به صورت دستورالعملی با توجه به هدف پژوهش ارائه خواهد شد.
۲-۱-۲- پژوهش بازنگری سیاستهای رسانهای حوزه هنری انقلاب اسلامی
قطع یقین میتوان گفت که حوزه هنری انقلاب اسلامی، دیرپاترین نهاد هنری و فرهنگی برآمده از انقلاب محسوب میشود و سرنوشتی پرنشیب و فرازی در چهار دهه سابقه خود در نسبت «تولید فرهنگی، هنری و رسانهای»، «ارتباط با مخاطبان» و «آرمانهای انقلاب اسلامی» داشته است. بعضی از تأثیرگذارترین آثار هنری بعد از انقلاب، توسط سازمان حوزه و ساماندهی هنرمندان زیرمجموعه آن به منصه ظهور رسید و اکنون نیز مهمترین سازمانی است که با دغدغه هنر انقلاب، فعالیت گستردهای دارد. بااینحال، به نظر میرسد که در سالهای اخیر نسبت تولید سازمان با مخاطب دچار تطور شده است و بهمثابه «مسئله»ای اساسی برای سازمان تلقی میشود. اما ماهیت این مسئله چیست و چگونه میتوان آن را توصیف کرد؟ بحث این مسئله باید از زوایای مختلف بررسی شود: بازیگران، شرایط، علل، محدودیتها، تضادها، منافع و ارزشها، نقشها و مسئولیتها، نتایج و پیامدهای مسئله چیست؟ و نهایتاً اینکه «سطح و نوع مداخله» سازمانی حوزه هنری در بهبود رابطه تولید و مخاطب چگونه میتواند باشد؟ علاوه بر این، شماری از سؤالات در این موضوع میتوان طرح کرد؟
در نگاه کلی، ایده سازمان حوزه هنری در «تولید» و «توزیع» محتوای رسانهای و هنری چیست؟ آیا این ایده تنها از ظرفیتهای سازمانی و بوروکراتیک بهره میبرد و یا بهگونهای فراسازمانی و یا در قالب تشکلهای غیردولتی و مردمنهاد نیز دنبال میگردد؟ چه پیشنهادهایی در این زمینه وجود دارد؟ نیازمند «تأسیس» و یا «تقویت» چه سازمانها و یا بخشهای درونسازمانی در حوزه هستیم؟
وضع کنونی نسبت تولید و مخاطب در سازمان حوزه هنری چیست؟ چه اقشار و گروههایی از مخاطبان بیشتر تحت تأثیر تولید هنری و رسانهای سازمان حوزه بودهاند و چه گروههایی کمترین نسبت را با این تولیدات برقرار کردهاند؟ چه دستهبندی از مخاطبان حوزه از گذشته، حال و آینده میتوان ارائه کرد؟ جهتگیریهای اخیر سیاستی حوزه در پخش رسانهای، چه توفیقات و پیامدهایی داشته است؟
زمینههای حقوقی و خطمشیگذاری فرهنگی و هنری چه نسبتی با رویکردهای کنونی حوزه و یا گزینههای سیاستی آینده دارد؟
مسئله نسبت تولید و مخاطب با چه مسائل دیگری پیوند نظاممند دارد؟ و البته شماری دیگر از سؤالات که پاسخ بدانها میتواند در ارائه «راهبردهای کلان» و «گزینههای سیاستی» در حل مسئله به ما کمک کند.
۲-۲- پژوهشهای پشتیبان در عرصه مسائل و رسانههای جدید
الف) جهان جدید در بازیهای رایانهای
۲-۲-۱- تالیف کتاب «بازی آغاز شده: چگونگی شناخت و تحلیل بازیهای رایانهای»
بازیهای رایانهای یکی از رسانههای پرمصرف در میان جوانان و نوجوانان ایرانی به شمار میرود، که به صورت جدی مورد بیتوجهی پژوهشی قرار گرفته است. از جمله عوامل عدم توجه نظامند و موثر حول محور بازیهای رایانهای، علاوه بر عدم امکان تلقی بازیهای رایانهای به مثابه رسانه و فرهنگ رسمی در سطح کلان، میتوان به عدم توجه به گستره پخش جهانی و نبود زیرساخت ملی برای تولید و مصرف بازیهای رایانهای در ایران با توجه به استعدادهای نیروی انسانی هم اشاره داشت. باید دانست که عمده پژوهشهای صورت گرفته در ایران پیرامون بازیهای رایانهای در حوزههای روانشناسی و علوم تربیتی می باشد؛ که عمدتا اثرگذاری منفی بر روی مخاطبان کودکان و نوجوان را مورد توجه قرار داده است. در حوزه مطالعات رسانه و ارتباطات نیز عمدتا با رویکرد انتقادی و در حالتی نگران و با نگاه بدگمان نسبت به بازیهای رایانهای، رویکردها و شیوه های پژوهشی انجام پذیرفته است.
بر این باوریم که یکی از عوامل کمتوجهی پژوهشی و گستره نقدهای سلیقهای در ایران، نبود آشنایی و عدم معرفی روشها و روششناسیهای تحقیق علمی درست و دقیق در حوزه بازیهاست؛ از این روست که ضرورت نگارش این کتاب مطرح میشود. در این کتاب با توجه به سه حوزه تشکیل دهنده یک چرخه رسانهای: ۱- متن پیام۲- مخاطب۳- سازمان و صنعت رسانه، روشهای تحقیق متناسب این حوزه ها در فصول مختلف معرفی خواهند شد. در واقع با رویکرد روش شناسانه در تلاشیم تا مقدمات لازم برای تحلیل و پژوهش حول بازیهای رایانهای را در حد توان معرفی نماییم. لازم به ذکر است که رویکرد روش شناسی در این کتاب به معنای معرفی متد و روشهای انجام تحقیق نمی باشد، بلکه آشنایی با مفاهیم و شاخصهای تحقیق برای پژوهش در حوزه بازیهای رایانهای معرفی می شوند تا این مفاهیم و شاخصه بتوانند برای روش کمی و کیفی متداول مورد استفاده قرار گیرند. آن چیزی که در این کتاب از آن به عنوان روششناسی (متدولوژی) نام میبریم بیشتر از آنکه مهارت یا شیوههای گوناگون برای تحقیق یا پژوهش (روش تحقیق) باشد، خبر از انواع رویکردها و نظرگاهها به بازیهای رایانهای میدهد.
در فصل اول کتاب به بحث درباره مفاهیم کلیدی و کلیاتِ رسانهایِ بازیهای رایانهای میپردازیم. با توجه به رویکرد مثبتنگر که اشاره شد، بازیهای رایانهای را زمینهای برای رهایی و شکوفایی قابلیتهای روحی، انسانی و ذهنیِ دریغ شده از بشر در جهان و دوران صنعتی و مجازی شده میدانیم. در واقع جهان صنعتیشده امکان بسیاری از کسب تجربه ها، خلاقیتها، ماجراجوییها، جابجایی ها، تغییرات، رشد و نموهای درونی، اقدامات اجرایی و عملیاتی در جهت بهبود شرایط کنونی را، از بشر صلب کردهاست. در چنین شرایطی است که بازیهایرایانهای با ارائه جهانهایی مجازی که هر کدام دارای اصول و قواعد متنوع و مختلفیاند، تمامی این امکانات سلب شده از بشر را در اختیارش قرار میدهند، تا تجربه و ایده پروری کند، خلاقیت به خرج دهد و در نهایت بتواند بر مسائل و سختی ها چیره آید. امکاناتی که بازیکن آن را به صورت شخصی در جهان واقعی(صنعتی) شده نمیتواند تجربه کند و از نظر درونی بتواند بر ترسها و مشکلاتش فائق آید. این غلبه بر سختیها و حل منازعات درونی برای وی در بازی کردن رایانهای امکان می پذیرد و درنهایت برخلاف جهان منفعل ساز صنعتی، رشد درونی برای بازیکن میتواند پدید آید. بر این باوریم که این رسانه دارای مقتضیاتِ خاص و متمایز از سایر رسانههاست که قابلیت شکلدهی نظام معرفتشناسی در شرایط تعاملگرانه با بازیکن را دارا میباشند. از این رو مقایسه این رسانه با سایر رسانه های تصویری(از جمله سینما) یکی موضوعات مهم در فصل اول میباشد. شناخت مفاهیم کلیدی حول بازیهای رایانهای می تواند شاخصهای تحلیل را برای پژوهشگران روشن نماید.
در فصل دوم با محوریت قرار دادن روش تحلیل متن بازیهای رایانهای، به معرفی شیوه های تحلیل این حوزه خواهیم پرداخت. هدف این فصل آنست که پژوهشگر بداند که متن بازیهای رایانه ای چه عناصری دارند و دقیقا در مواجه با آن باید چه اجزایی از آن را در نظر بگیرد. شیوهها و روشهای تحلیل روایت، تحلیل ژانر، تحلیل نشانه شناسیِ معناساز، تحلیل هدفمندی، تحلیل پلتفورم می توانند در این فصل معرفی شوند.
به عنوان مثال با معرفی ژآنرهای مختلف بازیهایرایانهای، شناخت ژآنر را به عنوان «قواعد و چارچوبِ آشنا برای مخاطب و تولیدکننده» تلقی میکنیم، تا در هنگام تحلیل هر ژآنر آشنایی لازم با مقتضیات مورد نظر برای انجام شناخت و پژوهش دقیقتر صورت پذیرد. در ادامه برای هر کدام از شیوههای تحقیق، نمونه هایی از بازیها تحلیل معرفی و نقد میشوند.
در فصل سوم به معرفی عناصر و حوزههای کلیدی در تحلیل مخاطب خواهیم پرداخت. به صورت کلی بر این باوریم که اثرگذاری این رسانه، نه در قالب محتوای متنی و پیام آشکار یا پنهان متن بازی، بلکه در بستر و زمینهای است که بازیکن(مخاطب) با سیر در آن، در بلندمدت و به صورت تدریجی چارچوب معرفتشناسیاش میتواند شکل گیرد. مضامینی مثل احساسات و اثرگذاری، اعتیاد به بازیهای رایانهای، هدایت آواتار، درگیری، هواداری و حالتهای فیزیولوژی در حین و بعد از بازی و… خواهیم پرداخت. در این فصل ارتباط مخاطب (بازیکن) با بازی مطرح است. در واقع زاویه نگاه پژوهشگر در تحقیق، از روی صفحه نمایشگر بازی به روی چهره، ذهن، رفتار و نظام معرفت شناختیِ بازیکن میچرخد. برای بحث بیشتر و شناخت هر چه بهتر مخاطب، برگزاری یک فوکوس گروپ با حضور تعدادی(۴-۶ نفر) از گیمرهای حرفهای پیشبینی میشود. تا با توجه به تجربیات، خاطرات و سوابقشان در مواجه زیستهشان با بازیها، مفاهیم مورد نظر در این فصل را از منظری دیگر مورد بازنگری و بحث قرار دهند.
در فصل چهارم قواعد و اصول شکل گیری صنعت و سازمان بازیهایرایانهای مورد بحث قرار خواهد گرفت. توجه به نظام پخش، شیوه های تحلیل سازمان بازیهای رایانهای، نظام جهانی بازیهای رایانهای، قواعد فروش، بازاریابی، رتبه بندی سنی و ایجاد هواداری نکات مورد توجه در این فصل میباشد.
با توجه به ادبیات ارتباطات جهانی و صنایع فرهنگی، شکلگیری نظام و چرخه بازیهایرایانهای در ایران را نیازمند شکلگیری بستر مناسب در قالب «تولید ملی و پخش جهانی» در حالت توأمان میدانیم. در واقع با ارائه بحث در این فصل، راه برون رفت از شرایط رکورد (سفارشیسازی با پشتوانه دولتیِ تولید بازی در ایران) تنها در ورود بازیهای رایانهای در نظام پخش جهانی معرفی میشود. از این رو به کنکاش مستقیم در قالب مصاحبه با تولیدکنندگان و پخش کنندگان بازیهای رایانه ای ایرانی از جمله «پروانه»، «گرشاسب»، «خاله قزی» و دست اندرکاران بنیاد ملی بازیهای رایانه ای خواهیم پرداخت.
در نهایت باید گفت مخاطب کتاب حاضر دانشجویان و پژوهشگران حوزه هنر و رسانه، علاقه مندان و بازیکنان بازیهای رایانهای، تولیدکنندگان، مدیران و علاقه مندان ایجاد کسب و کار در این حوزه رسانهای می باشند.
ب) رسانه، سلبریتی و فرهنگ
۲-۲-۲- ترجمه کتاب «خداوندان بدکردار: رسانه ها، دین و فرهنگ شهرت»
سلبریتی های مجازی، ورزشی، سینمایی و غیره جای اندکی برای نفس کشیدن باقی گذاشته اند. مخصوصا، برای نسل های جوان تر، سلبریتی ها به طرز باور ناپذیری تبدیل به الگو شده اند. پژوهش در فرهنگ شهرت نشان می دهد که بسیاری از نوجوانان این افراد را به عنوان خدایان پذیرفته اند و برای ستایش آنان از واژه هایی استفاده می کنند که در واقع برای خدایان و توصیف آن ها استفاده می شود. دهه ۱۹۵۰ و آغاز دهه ۱۹۶۰ به نام عصر طلایی افسونگری شناخته می شود. به صورت خاص ستارگان هالیوودی بخشی از این یک معبد بودند: آنها مثل خداوندان، در سطحی بالاتر از انسان های میرا به نظر می آمدند. آنها در چنان ثروت، جلال و زیبایی آسمانی ای زندگی می کردند که رسیدن به آنها به نظر دست نیافتنی می آمد. و از یک جنبه خاص، چنین هم بود. آنها خود را از بقیه دور نگه می داشتند و به صورت قطره چکانی برای هوادارانشان ظاهر می شدند و تصاویر نقره فام به دقت کنترل شده از خودشان را در اختیار آنها قرار می دادند. حتی پایین آمدن از پله یک هواپیما فرآیندی بود که آنچنان موشکافانه تمرین می شد که عکس های آن مثل پرتره به نظر می آمدند. این زمانی بود که در آن دوربین ها ثابت بودند و برق یک فلش اعلام می کرد که ستاره ای از راه رسیده است. هر تصویری یک جهان شگفتی را به ذهن می آورد، جهانی که همزمان دور، اما لمس پذیر، و بعید، اما نزدیک بود. برخی معتقدند که این تغییر در جهت گیری در دهه ۱۹۳۰ یعنی زمانی که مفهوم اعتقاد به خدا شروع به افول کرد، آغاز شد. ما دیگر مخلوقاتی که تحت حمایت و حفاظت خدا هستند نبودیم: ما خودمان از عهده خودمان بر می آمدیم. به همین دلیل، ما خواستیم که بهترین حالت ممکن را از خودمان بسازیم و وقتی موفق شدیم، آن را برای دیگران نمایش دهیم. تبلیغات به ما شیوه هایی داد تا خودمان را تعریف کنیم و نمایش دهیم. ستارگان همدستان تبلیغات بودند. کتاب خداوندان بدکردار از ما می پرسد چه شده که در سال های اخیر برد پیت و آنجلینا جولی بیش از ابراهیم و ساره برای مردم آمریکا اهمیت پیدا کرده اند. او که خود زمینه مذهبی (مسیحی) دارد به صورت جدی بر آن است که فرهنگ شهرت مزاحم و علیه فرهنگ دینی در آمریکا است. او به شیوه ای علمی نشان می دهد که چگونه آمریکایی ها به روش های گوناگون یک فرآیند مذاکره هویت را در پیش گرفته اند تا از خدایان جدیدی تبعیت کنند که مظهر همه گناهان هستند.
۲-۲-۳- ترجمه کتاب «فعالیت های انساندوستانه سلبریتی ها: ایدئولوژی دهشگری جهانی»
نویسنده هندی تبار ایلان کاپور در کتاب فعالیت های انساندوستانه سلبریتی ها: ایدئولوژی دهشگری جهانی نگاهی انتقادی از پشت پرده فعالیت انسان دوستانه سلبریتی ها ارائه کرده است. در این کتاب اطلاعات ارزشمندی از انگیزه های سلبریتی ها برای فعالیت های انسان دوستان، و رابطه آن ها با نظام جهانی سرمایه داری و کالایی سازی ارائه شده است. ایلان کاپور با استفاده از نظریه های اسلاوی ژیژاک توضیح می دهد که فعالیت های انساندوستانه سلبریتی ها نه تنها خیرخواهانه نیست، بلکه بسیار آلوده و مخرب است. این فعالیت ها نه تنها انسان ها را از درد و رنج نمی رهاند، بلکه آن ها را برای همیشه (یا مدتی طولانی) اسیر و برده نظام سرمایه داری، مصرف گرایی، کالایی سازی، و رهبری کسانی می کند که شایستگی حکومت بر قلب ها و ذهن ها را ندارند. نویسنده کتاب می گوید بحران آپارتاید اجتماعی و طرد اجتماعی که آدم ها را به زاغه نشینی وا می دارد و بردگی کشیدن از مهاجران را اخلاقی جلوه می دهد، با فعالیت به ظاهر انسان دوستانه سلبریتی ها کمتر از میزان موجود دیده می شود و یا اصلا دیده نمی شود. سلبریتی ها با رفتن به میان فرودستان و محرومان و دادن کمک های ناچیز و مقطعی، آن هم در حضور دوربین ها نه تنها از درد آن ها چیزی کم نمی کنند، بلکه به آن محرومان و میلیون ها محروم دیگر در سراسر جهان القا می کنند که هیچ جدایی اجتماعی وجود ندارد و جهان ناعادلانه کنونی ما، اتفاقا کاملا «عادلانه» است. فعالیت انسان دوستانه سلبریتی ها، تنها سلاحی مخفی برای تثبیت سرمایه داری و تبعیض است.
با وجود این که یک مطالعه شخصی و کوتاه چنین نیات شومی را به همه شهروندان نشان می دهد، باز هم می بینیم که مردم به آسانی حاضرند از فعالیت های انسان دوستانه سلبریتی ها حمایت کنند. باب گلدوف پیشتر در دهه ۱۹۷۰ خواننده اصلی گروه بومتاون رتز بود، در جولای ۱۹۸۵ بعد از اینکه کنسرت جهانی لایو اید را برگزار کرد اعلام کرد که دوباره با نام سنت باب متولد شده است. این یک کنسرت حماسی بود که بین آمریکا و بریتانیا تقسیم شده بود و برای گردآوری اعانه برای کمک به حدود ۳۰۰ میلیون قحطی زده ای طراحی شده بود که در نتیجه خشکسالی در کل منطقه آفریقای سیاه گرسنگی می کشیدند. مشخص است که مصائب طبیعی و رنج های مشابه انسانی هم وجود داشت، اگرچه کنسرت لایو اید از رسانه تلویزیون برای تاثیرگذاری بیشتر بهره برد: بینندگان در غرب ثروتمند از روی کاناپه های راحت خود مرگ کودکان را تماشا می کردند. نود و هشت درصد از تلویزیون های جهان این برنامه را دریافت کردند. در مجموع، بیش از ۱.۵ میلیارد بیننده این رویداد را تماشا کردند. کنسرت لایو اید ۱۰۰ میلیون دلار پول جمع کرد و این میزان بیشترین مقدار پولی بود که تا آن زمان در یک تک رویداد خیریه جمع شده بود. این اقدام جمعی آنچنان موثر بود که آغازی شد برای ورود ستارگان راک و دیگر سلبریتی ها به سیاست جهانی. وجهه گلدوف بین یک ستاره راک در حال افول، کسی که تقلا می کند تا دوباره جایگاه سابق خود را به دست بیاورد، و یک کارزار کننده آگاه اجتماعی و پر شر و شور برای حقوق بشر و مخالف نابرابری متغیر بوده است. در دو دهه بعد، وجهه کارزار کننده او برنده شد. در واقع، در سال ۲۰۰۵ او مجموعه دیگری از ستارگان را گرد آورد تا این بار تحت عنوان لایو۸ یک کنسرت بزرگ در چند جایگاه برگزار کند. نتیجه این کار افزایش قابل ملاحظه در بودجه های امدادی چند کشور بود. اما، کاپور به ما هشدار می دهد که اتفاقا این واقعیت خودش بخش خطرناک ماجرای فعالیت های انسان دوستانه سلبریتی ها است، چون سلبریتی ها تنها به جمعیت های محدودی، آن هم به صورت مقطعی و در جلو دوربین های فیلمبرداری و عکاسی، خدمات ارائه می کنند، و جمعیت های بیشتری را رها می کنند تا رنج بکشند. استدلال کاپور این است که فعالیت های کسانی مانند آنجلینا جولی، جرج سوروس، بیل گیتس و غیره نه تنها یک دهشگری انسان دوستانه نیست، بلکه نقش مهمی در تقویت و ثبات بخشی به نابرابری جهانی دارد.
۲-۲-۴- تالیف مجموعه سه جلدی سلبریتی، فرهنگ و رسانه
چرا سلبریتیها این قدر مهم شدهاند؟ آنها دقیقاً در چه نقطهای قرار گرفتهاند یا صاحب چه موقعیتی شدهاند که اجازه پیدا میکنند که فراتر از حیطۀ تخصصی خویش اظهار نظر کنند و یا به شخصیتی الهامبخش برای تودۀ مردم تبدیل شوند؟
سلبریتی پدیدهای نوظهور است که با آدم خوشنام، پرافتخار، بلندآوازه و شخصیت برجسته که به نظر با او شباهت دارند متفاوت است. آنچه آنها را به یکدیگر شبیه کرده «شهرت»، ولی چیزی که آنها را از هم جدا میکند طریق رسیدن به این شهرت است. نخبگان و برجستگان در گذشته برای رسیدن به چنین موقعیتی نیازمند مقدماتی مانند سختکوشی، حرفهایگری و طی سلسلهمراتب، پرورش استعداد و… بودند تا پس از طی آن از مرزهای خطیر تعریف شده در آن حیطه یا موضوع گذر کنند و صاحبنام شوند. اما فیالمثل برای یک دانشمند کسب شهرت امری تبعی و عارضی در نسبت با هدفی است که او خود را متعهد به رسیدن به آن کرده است. نتیجۀ دستیابی به چنین قلههایی نخبگان از عموم مردم متمایز کرد و «نبوغ» تنها چیزی بود که این جدایی را توضیح میداد. اما به تدریج نبوغ را همان تمایز تفسیر کردند و تأکید بر این تمایز آنها را کاملاً از متن مردم تفکیک مینمود. این مسأله با ایدۀ مدرن برابری انسانها و خصوصاً تساوی عقل میان آنها در تعارض بود. نیروی برابریطلبی به همراه ایدۀ تمایز بستر اصلی ظهور پدیدهای به نام سلبریتی بود.
معیار تمایز چنان اهمیت یافت که توجه به حرفهایگری و طی سلسله مراتب و آموزش سنتمند فراموش شد. هر قابلیت تمایزبخشی میتواند امکانی برای ظهور یک سلبریتی باشد. این امکان با پنداری از صمیمیت با تودهها- جامعۀ اتمیزه و فردمحور- به همه این فرصت را میدهد تا با یافتن نحوی از تمایز خود را به نمایش بگذارند. کتاب رکوردهای گینس، شاخهای اینستاگرام و دهها مورد دیگر نمونههایی از تلاش افراد برای دیده شدن است. در این وضع هر فانتزیای میتواند منشأ شهرت شود یا به عبارت دیگر فانتزی جای خیال را میگیرد. اما این بستر با چه هدفی و چگونه شکل گرفت و مشروعیت یافت؟
بررسی تحولات تاریخی همزمان با سالهای پیدایش سلبریتیها در جهان نشان میدهد که نسبتی وثیق میان گسترش رسانهها، پیدایش صنعت تبلیغات و بازاریابی، تأکید بر مصرف به جای تولید و افزایش قدرت نوظهور امریکا در ابعاد مختلف با تولد سلبریتیها وجود دارد. تمامی این مؤلفهها را میتوان ذیل ایدۀ جدیدی برای ادارۀ جهان یعنی «نئولیبرالیسم» جمع کرد. در واقع نئولیبرالیسم بخشی از نیروی جهان مدرن را در جهت اهداف خود سامان بخشید و آن را برای افزایش انباشت سرمایه به خدمت گرفت. ولع تمایزطلبی و برابریطلبی زمینۀ خلق انسانهایی شد که بدون اندکی عمق اندیشه غالباً با ویژگیهایی چون یاوهگویی، حماقت، شیکپوشی و احیاناً زیبایی ظاهری به مدد گسترش رسانهها امکان دیده شدن داشتند و میتوانستند سنت را بشکنند و یا آن را دور بزنند و خیلی سریعتر به ستاره تبدیل شوند. هرچه دسترسی به رسانه آسانتر شده تمایزهای سادهتر و سطحیتری میتوانستند افراد را در معرض دید دیگران قرار دهند. تعمیق اباحهگرایی بسیاری از امور ممنوعه را که پیشتر موجب منفور شدن انسانها میگشت به عرصههایی برای شهرت تبدیل کرد یعنی اکنون پدیدهای به نام «پورناستار» وجود دارد که پیش از این با برچسب روسپی و فاحشه از جامعه طرد میشدند حال آن که امروزه جزو مشهورترینها هستند.
به عرصه آمدن سلبریتیها با ویژگیهایی که برشمردیم اگر خود مخلوق نئولیبرالیسم و جهان امریکایی شده نباشد دست کم امکانی بود برای بهرهبرداری سرمایهداری جهانی تا از هر چیز کالایی بسازد و برای مصرف هر کالایی ذائقهسازی کند. بیشخصیتی و بیریشهگی سلبریتیها آنها را به الواح سفیدی بدل کرده بود تحت فرمان شرکتها، کارتلها و تراستها که میشد هر چیزی بر روی آنها نوشت و هر سخنی را از زبان آنها برجسته کرد. این پوششی زیبا و فریبنده است بر فساد و چهرۀ مخوف بسیاری از این شرکتها. در میان این سلبریتیها اگر احیاناً نوادری پیدا شوند که متوجه این سوءاستفاده شوند و یا موضعی خلاف آنچه موظفند داشته باشند با همان سرعتی که به شهرت رسیدند تخریب شده و از خاطرهها محو میشوند زیرا اساس آن شهرت خود بر پایۀ هوس، لذت و عواطف زودگذر بنا شده بنابر این با همان شتاب از میان میرفت. اینها مختصات تمامی آن چیزی است که امروز در هنر و ورزش و… در جهان رخ میدهد همانی که آدورنو به درستی آن را «صنعت فرهنگ» نامیده شد.
سلبریتیها عوامفریبانی هستند که با یک کاریزمای قلابی تودهها را میفریبند. تودهها گمان میکنند سلبریتیها همچون گذشته آنها را تحت سیطرۀ نیروی سرنوشت و قدرتهای فراطبیعی قرار میدهند در حالی که این تنها رژیمی از انتخاب میان نمایشهای رنگارنگ و متعددی است که هیچ رازی در پس آن نیست.
با اوج گرفتن نئولیبرالیسم در امریکا از سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۷ در نظرسنجیهای انجام شده از سنین ۹تا۱۱ سال احساس مسئولیت اجتماعی از رتبۀ نخستِ مهمترین امور در سال ۹۷ به رتبۀ یازدهم و نیکوکاری به رتبۀ دوازدهم در سال ۲۰۰۷ سقوط کرد و به ترتیب شهرت، محبوبیت و موفقیت مالی جای آنها را در رتبههای نخست گرفت.
بازیگران در سالهای اخیر ۴برابر دانشمندان و مجموعاً ۳۷ درصد توجهات را به خود جلب کردهاند و توجه به کارگردانان و نویسندگان به سه درصد مجموع کاهش پیدا کرده است. در حالی که بین سالهای ۱۹۰۰تا ۱۹۱۰ این آمار دربارۀ بازیگران ۱۰درصد بود که چیزی کمتر از توجه به دانشمندان و فیزیکدانان بود. یک نظرسنجی در انگلستان نشان میدهد که ۵۴درصد نوجوانان میخواهند سلبریتی باشند. مطالعهای در ژورنال بینالمللی مطالعات فرهنگی نشان میدهد کسانی که بیشترین ارتباط را با سلبریتیها دارند کمترین ارتباط را با سیاست و کمترین میزان مشارکت در انتخابات را دارند. این خدمتی است که سلبریتیها در جهت سیاستزدایی از جهان و تحمیق افکار عمومی به نئولیبرالیسم و سرمایهداری ارائه میدهند.
در ایران شرکتها، کارخانجات، مؤسسات بیمه و بانکها هنوز برای موفقیت و تبلیغات خود به شخصیتها و کنشها و نمادهای دینی متوسل میشوند چرا که اینها هنوز مهمترین نیروهای کاریزماتیک و مؤثر بر کنشها، واکنشها و رفتارها و انتخابهای مردم هستند اما بخشی از این موضوع نیز حاصل ممنوعیتهای فرهنگی و متعاقباً ممنوعیتهای شرعی و قانونی ناشی از آن شکل گرفته است. تحت تأثیر رشد بیقاعده و نظارتناشدۀ سلبریتیها، اکنون آنها هستند که قرار است به پوششی برای ساختارهای فاسد و کلاهبردار اقتصادی تبدیل شوند و اساساً به شهرت میرسند تا آن را به شرکتها بفروشند.
در این طرح بناست با دقت و تفصیل بیشتری به ابعاد گوناگون پدیدار سلبریتی پرداخته شود و البته به تناسب تفاوتها به اقتضائات خاص این پدیدار در ایران خواهیم پرداخت؛ چرا که ظهور سلبریتیها و نحوۀ رویارویی با این امر تازه در ایران لزوماً به همان صورتی نیست که در اروپا و امریکای شمالی و بعدها در مناطق دیگر جهان تکوین یافته است.
محورهای اصلی مجموعه سه جلدی:
▪ سلبریتیها؛ پرچمداران بسط جهانی نئولیبرالیسم
▪ پرورش سلبریتی؛ پوپولیسم یا نخبهگرایی
▪ تاریخ اجتماعی تفاوت مشاهیر، قهرمانان، ستارهها و سلبریتیها
▪ سلبریتی؛ تمایز، سنتشکنی و حرفهایگری
▪ سلبریتی؛ فرزند هنر یا محصول صنعت فرهنگ
▪ امریکا و سلبریتیها
▪ سلبریتی؛ کاریزما، نبوغ یا عوامفریبی
▪ سلبریتی، سکسوالیته و سرمایۀ جنسی
▪ آیا سلبریتی همان هنرمند است؟
▪ سلبریتی و مسألۀ بدن
▪ سلبریتی محور تبلغیات، رسانه و پروپاگاندا
▪ کنترل هژمونیک سلبریتیها
▪ جامعۀ شبکهای و سلبریتیهای نوظهور
▪ آیا همۀ اقشار سلبریتی دارند؟
▪ تأملی بر شرایط پدیداری سلبریتیهای عرصۀ موسیقی
▪ سلبریتیها؛ پنداری از صمیمیت و غلبۀ روزمرگی
ج) فیلم، فرهنگ و رسانههای اجتماعی
۲-۲-۵- تالیف کتاب «سایبرفیلم؛ تطور تصویر در زمانه مجاز: تحلیل تحولات فناورانه در سازمان تولید و پخش فیلم در شبکههای اجتماعی مجازی»
«ویدئو به انتخاب» (VOD) حاوی یک پیام اساسی است: برای دیدن، هر آنچه میخواهید را میتوانید انتخاب کنید. اما در شکل گستردهتری، حاوی مفهوم «تکثر» است. تکثری که هم به ظاهر در «پخش» و در سطحی گسترده بهواسطه فناوری جدید رخ میدهد و هم در وجه «مخاطبان و انتخابهای آنان». اما این تکثر چه ضرورتی دارد و چگونه نظام نئولیبرال از آن بهره و منفعت مادی خود را میبرد؟ به نظر میرسد که در سایبرفیلم، با روایتهای متکثر پساتجدد روبرو هستیم. این وضعیت، دقیقاً همان منطق فرهنگی جهان تجدد است. البته پیش از آن نیز این سوال مطرح میشود که تکثر در پخش فیلم بهواسطه امکانات سایبری، تا چه حد واقعی است؟ اما این تمام سوالاتی نیست که پخش فیلم در فضای مجازی با آن روبرو است و در تحلیل «سایبرفیلم» با ابعاد مختلفی از مسائل روبرو هستیم. زیرا مسئله سایبرفیلم، از مسئله «پخش» فراتر است و تولید و توزیع محتوای تصویری، پایه و اساسی برای برخی شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام و یوتیوب است. ضمن اینکه محتوای اساسی دیگر شبکههای اجتماعی را هم فیلم تشکیل میدهد. بنابراین تحولی اساسی هم در سازمان تولید و پخش و هم در سازمان تولید اتفاق افتاده است. «تولید» فیلم به معنای سنتیتر آن کامل از میان رفته است و دوربین هر تلفن همراه به مثابه یک سازمان تولید محتوای رسانهای عمل میکند. در عرصه سازمان پخش و توزیع نیز «شبکههای اجتماعی» نقشی اساسی در کنار شرکتهای بزرگ پخش فیلم و سریال ایفا میکنند. شبکههای اجتماعی، علاوه بر فروش محتوای حرفهای تولید شده توسط شرکتهای بزرگ فیلمسازی، فضایی برای بحث و بررسی این محتوا و همچنین تولیدات شهروندان در فضای مجازی فراهم میکنند. نهایتاً آنکه تحولی اساسی در رابطه و نسبت فرهنگ، فناوری و جامعه رخ داده است و به تبع آن، با تحولی اساسیتر در حوزههایی همچون اقتصاد فرهنگ در تولید و پخش فیلم، بوروکراسی، روابط سازمانی و اقتصاد سیاسی فضای مجازی در این حوزه خاص هستیم.
نهایتاً آنکه این پژوهش باید به پرسشهایی از این دست پاسخ دهد:
– اقتصاد سیاسی ناشی از تحولات جدید در عرصه تولید و توزیع فیلم در فضای مجازی چگونه تحلیل میشود؟ و یا به عبارتی شرکتهای بخش فیلم چه نسبت با مفاهیمی همچون سیاست و قدرت و «کنترل» (به واسطه انباشت عظیم اطلاعات مخاطبان) برقرار میکنند؟ همچنین چه ارتباطی با سیاستهای اقتصادی نئولیبرال در پخش دارد؟
– چه تغییراتی در مصرف رسانهای مخاطبان در حوزه سینما و فیلم رخ داده است؟ و نقش شبکههای اجتماعی در این میان چیست؟
– این تحولات، چه پیامدهای فرهنگی و هویتی داشته است؟ و تعامل فرهنگ و فناوری در موضوع فیلم و شبکههای اجتماعی چگونه تحلیل میشود؟
– نسبت این تحولات با جهانی شدن و جهانی سازی چیست؟
– این تحولات از منظر مطالعات انتقادی و پسااستعماری چگونه تحلیل میشود؟
– با مشارکت شهروندان مجازی در شبکههای اجتماعی پخش ویدئو، چه تحولی در «روایت» فیلم و سریال حرفهای رخ داده است؟ در واقع، روایتهای متکثر ناشی از پخش و توزیع فیلم در فضای مجازی، چه دستاوردها و پیامدهایی را به دنبال خواهد داشت؟ «گونهها» و «ژانرها» چگونه تحلیل میشوند؟ نظریه فیلم جدید چگونه خواهد بود؟ فرهنگ مردمپسند و فیلم مردمپسند در فضای مجازی چگونه قابل تحلیل است؟
– همگرایی ارتباطی و همگرایی رسانهای چه امکانها و پپامدهایی به دنبال دارد؟ آیا همگرایی در پخش نیز رخ داده است؟
– مخاطبان سایبرفیلم یا فیلم تعاملی چه تفاوتی با مخاطبان سینما دارند؟ آیا مخاطبان واقعا انتخاب میکنند یا انتخابهای آنان ساخته میشود؟و چگونه سایبرفیلم به بسیج و مشارکت مخاطبان در راستای تغییرات دست میزند؟
– سازمانهای بینالمللی در سیاستگذاری و مقرراتگذاری برای عرصه جدید پخش فیلم در فضای مجازی چه نقشی داشته و دارند؟ (سازمان تجارت جهانی، یونسکو، اجلاس جامعه اطلاعاتی، اتحادیه جهانی ارتباطات راه دور، آیکان و …)
– آیا سایبر فیلم، تعریفی جدید از سازمانهای فرهنگی و مفاهیمی مانند برنامه ریزی فرهنگی و سیاست فرهنگی ارائه خواهد داد؟ امکانات این تطورات جدید برای سیاست فرهنگی چیست؟
– با توجه به تحولات جدید، چه تغییراتی در سازمان تولید و پخش فیلم در ایران رخ داده و در انتظار چه تغییراتی هستیم؟ ضمن اینکه پیامدهای آن برای سیاست فرهنگی در تولید و پخش فیلم چه خواهد بود؟ همچنین چه پیامدهایی برای مسئله ممیزی و مقرراتگذاری دارد؟
– به طور کلی، هویت های سیاسی، فرهنگی، قومی، نژادی و مذهبی (ایران و جهان) چه نقشی در تحولات جدید در عرصه تولید و پخش فیلم ایفا میکنند و نسبت آن با شبکههای اجتماعی چیست؟
این پژوهش سعی خواهد کرد در تحلیل خود، شبکههای اجتماعی و اشتراک ویدئوی داخلی و خارجی (خارجی مانند اینستاگرام، نتفلیکس، یوتیوب، بایدو، وبیو و … و داخلی مانند آپارات، فیلیمو، شاتل لند، آیو، و …) را مبنا قرار دهد و قالبهای مختلف فیلم (اعم از حرفهای و شهروندی) مانند، فیلم سینمایی، فیلم کوتاه، سریال تلویزیونی، مستند و گزارش خبری، پویانمایی، موزیک ویدئو، کلیپهای شخصی و … را در گونهها و ژانرهای مختلف بررسی کند.
۲-۲-۶- ترجمه کتاب «ویدئو آنلاین و فرهنگ مشارکتی»
امروز در سراسر جهان، کشورها بهسرعت به سمت تلویزیونهای اینترنتی و دیجیتال پیش رفتهاند. این فنآوری در دهه ۱۹۹۰ با پخش دیجیتال آغاز شد، اما امروز این فناوری با اینترنت همگام شده و امری فراگیر شده است. درواقع، پلتفرمهای زیادی (ازجمله یوتیوب)، بازار پخش فیلم و برنامههای تلویزیونی را در دست گرفتهاند و سازمانهای تلویزیونی و حتی پخشکنندههای فیلمهای سینمایی در سالنهای سینما را با چالش مواجه ساختهاند.
کتاب «یوتیوب: ویدئو آنلاین و فرهنگ مشارکتی» با محور قرار دادن پلتفرم محبوب یوتیوب، تغییرات ناشی از انقلاب دیجیتالی در عرصه فیلم و برنامههای تلویزیونی را موردبررسی قرار داده است و با پرداختن به ریشههای همگامی تلویزیون دیجیتال با اینترنت، به مسائل مختلفی همچون نسبت این تحولات با سیاستهای فرهنگی، فرهنگ عامهپسند و تأثیرات فرهنگی را مورد مداقه قرار میدهد.
یوتیوب بهعنوان مهمترین پلتفرم پخش ویدئو، در سال ۲۰۰۵ راهاندازی شده است و اکنون یکی از قدرتمندترین سیستم عاملهای دیجیتال در جهان محسوب میشود. این پلتفرم، علاوه بر پخش، بهعنوان یک شبکه اجتماعی فراگیر نیز عمل میکند و در عرصه اقتصاد فرهنگ، حاوی مدلهای کسبوکار، تجمیع منافع و ارزشافزوده برای سازندگان محتوا، مخاطبان، تبلیغکنندگان و شرکای رسانهای است. بااینحال، یوتیوب منطق تجاری خود را دارد و هویتهای جدید حرفهای و مدلهای کسبوکار خاصی را برای صنایع رسانهای را ایجاد کرده است.
کتاب بهخوبی وضعیت کنونی فیلم و ویدئو آنلاین را نسبت با فرهنگ، جامعه و اقتصاد موردبحث قرار میدهد و به تغییرات وسیعی که در این حوزههای کلان بهواسطه تولید و مصرف در رسانههای جدید ایجاد شده، میپردازد.
مزیت ترجمه
به نظرمیرسد که خواندن این کتاب برای علاقهمندان به فهم تغییرات جهان جدید، آینده رسانههای دیجیتال و بهویژه برای دانشپژوهان رسانه، ارتباطات و مطالعات فرهنگی مفید خواهد بود. همچنین لازم به ذکر است که این کتاب، یکی از پرارجاعترین کتابها درزمینهٔ مطالعات رسانههای جدید و فرهنگ معاصر محسوب میشود و طبق آمار «گوگل اسکالر»، بیش از ۱۷۰۰ ارجاع به آن در دیگر منابع علمی شده است.
۲-۲-۷- تالیف کتاب «دوربین تحت وب؛ کادربندی معنا: تصاویر رسانههای اجتماعی چگونه جهان ما را تغییر میدهد؟» با تاکید بر اینستاگرام
این کتاب به دنبال آن است که بگوید امکانهای شبکههای اجتماعی مجازی، چگونه تصویر ما از جهان را دچار تحول کرده است و چگونه میتوان این تحول را به لحاظ تاریخی توضیح داد. تمرکز کتاب روی تحولاتی است که بهواسطه بازار عکس و فیلم شبکه اجتماعی اینستاگرام – به عنوان فراگیرترین شبکه اجتماعی تصویری – بهوجود آمده است. در واقع، نقطه تمرکز بر روی امکاناتی است که «دوربینهای هوشمند و تحت وب تلفن همراه» فراهم کرده است. تغییرات تکنولوژیک در اخذ تصویر و کادربندی از عالم که به لحاظ معنایی گسترش یافته و یا حتی میتوان گفت که دیگر بهعنوان جزئی از «بدن» انسان عمل میکند. نتایج تصویری دوربینها دیگر در آلبومهای شخصی و گنجینههای خانوادگی محدود نمیشود و آنها وجهی آنلاین و تحت وب دارند.
خیلی راحت میتوان با آمار نشان داد که چگونه تلفن همراه از رایانهها پیشی گرفته و بستر استفاده از وب به گوشی تلفن منتقل شده است. با همین نگاه، می توان اینستاگرام را مهمترین شبکه اجتماعی تلفن همراه نامید که از دیگر شبکههای اجتماعی جلوتر است. زیرا فعالیت در این شبکه در تلفن همراه خلاصه میشود و به معنای واقعی، بین شبکه اجتماعی و امکانات گوشی هوشمند (دوربینهای دیجیتال باکیفیت) نسبتی وثیق ایجاد میکند. این مزیتی است که هیچکدام از شبکههای اجتماعی پیشین نداشتهاند. هرچند که همه آنها امروز اپلکیشینی برای تلفنهای همراه طراحی کردهاند. فیسبوک یک نمونه بسیار عینی در این زمینه است. این شبکه اجتماعی قدرتمند، کار خود را از رایانهها آغاز کرد و امکانات متنوعی برای پخش متون، تصاویر و فیلمها برای کاربران ارائه داد، اما با رشد فزاینده تلفنهای همراه هوشمند، روند افزایشی استفاده از آن نیز با کاهش روبرو شد. بهگونهای که حتی نرمافزار موبایلی آن نیز نتوانست همان کارکرد قبلی را داشته باشد. بنابراین فیسبوک با خرید اینستاگرام، حیات خود را در بازار شبکههای اجتماعی تداوم بخشید. شاید به جرات بتوانم بگویم که فیسبوک هچوقت به طور کامل از میان ما نخواهد رفت، اما نمیتواند نقش دنیای جذاب اشتراک تصاویر اینستاگرام را برای ما ایفا کند. اینستاگرام در بستری قرار دارد که امروز حتی به عنوان جزئی از بدن ما عمل میکند و همیشه همراه ماست. یعنی عملاً بدون تلفن همراه هوشمند، شاید زندگی و ارتباط با جهان خارج ممکن نباشد. از طرف دیگر، اینستاگرام، بهمثابه نگارگری عمل میکند که هر لحظه معنا را میسازد. حتی فراتر از آن، این دوربینها و تصاویر اینستاگرام هستند که به عنوان «چشم» ما عمل میکنند و قسمت عمدهای از درک ما از جهان را میسازند. این «همراهی» و «نگارگری»، اینستاگرام را به قدرتمندترین شبکه اجتماعی جهان تبدیل کرده است. بهگونهای که نمیتوانیم از کنار آن ساده عبور کنیم. تصاویر آن چیزی هستند که اینستاگرام (و یا اساساً هر شبکه اجتماعی تلفن همراه که مبتنی بر تصویر باشد) را متمایز میکند.
یک جمله کلی که نیازمند توضیح بیشتری است: «اینستاگرام، انقلابی در شبکههای اجتماعی و عامل اساسی مهاجرت از رایانهها به تلفن همراه محسوب میشود». اما دلایل این «انقلاب» و «مهاجرت» را چگونه میتوان تبیین کرد. در این بخش میخواهم از شواهدی سخن به میان آورم که این دو اتفاق را با توجه به اینستاگرام توضیح دهد. شاید کلیدواژه اصلی این توضیح را بتوان وجوه «اقتصادی» و «الزامات بازار آزاد» دانست. به نظر میرسد که مسئله اصلی مهاجرت و انقلاب، «گسترش بازار» و «مکانهایی برای فروش» باشد. در حالی که بسترهای ارتباطی و شبکه های اجتماعی در رایانهها، از محدودیتهایی زیادی رنج میبرد و توان افزایش کاربران کمتری داشت، با ورود تلفنهای همراه هوشمند، انقلابی رخ داد. انقلابی که اگر نیک بنگریم، تنها «گسترش بازار» را در ذهن تداعی میکند. بازاری که تعداد مشتریان بیشتری را میتواند در خود جای دهد، اگرنه از منظر روابط در شبکه اجتماعی، نمیتوان اینستاگرام را در ادامه شبکههای اجتماعی پیشین در رایانهها ندانست. به جز تمرکز بر تصاویر ثابت و متحرک که اینستاگرام را از آنها متمایز میکند و اتقاقاً «امکان بازار» را افزایش میدهد، زیرا «تصویر» میتواند بهترین جایگزین برای «ویترین» و «جایگاه عرضه» باشد. اینستاگرام با همین ویژگی، بازار بهتری به نسبت فیسبوک فراهم میکند و بازار و مشتریان آن را گسترش میدهد. در همین راستا، آماری در زمینه بهرهگیری شرکتهای تجاری و برندها از بستر شبکههای اجتماعی برای فروش در ایران وجود ندارد. ولی شواهد نشان میدهد که توجه شرکتهای تجاری در ایران به فضای شبکه های اجتماعی در سالهای اخیر و بعد از فراگیری پیامرسانهایی همچون تلگرام و اینستاگرام جلب شده است و پیش از آن به دلیل عدم فراگیری استفاده از اینترنت و شبکههای اجتماعی در بستر رایانهها، فعالیت کمی در این زمینه وجود داشت. اما از بُعد جهانی، آمارها نشان میدهد که استفاده از شبکههای اجتماعی برای فعالیتهای تجاری و بهبود فرایند فروش، با ورود تلفنهای همراه هوشمند به طور عام و اینستاگرام به طور خاص، متحول شده است. همانگونه که تمرکز و حجم ارزش مالی فرایندهای برندسازی و تبلیغات تجاری از «پخشهای تلویزیونی» به «فضای مجازی» انتقال مییابد. آماری که پیش از این «اکونومیست» در گزارشی منتشر کرد به خوبی این امر را نشان میدهد که از ۲۰۱۸، تبلیغات تجاری در فضای مجازی از تبلیغات تلویزیونی پیشی میگیرد. در حالی که، همه بسترهای تبلیغاتی دیگر همانند تبلیغات محیطی، رادیو، روزنامهها و مجلات با روند کاهشی شدیدی روبرو هستند. بنابراین بازار به طور خاص به سمت شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک منتقل شد و شرکتهای تجاری سعی داشتند که جامعهای مجازی حول برندهای خود و در خلال گفتگو و تعاملات ایجاد کنند. فضایی که با ورود تلفن همراه، به آن منتقل شد.
۳- برخی از آثار منتشر شده و در حال انتشار گروه رسانه (۱۳۹۵ به بعد)
۳-۱- هنر در عصر دیجیتال، بروس وندز، ترجمه مهدی مقیمنژاد و محمد علی مقصودی
۳-۲- سینمای مقاومت، شهاب اسفندیاری
۳-۳- سینمای ملی ایران، ابراهیم فیاض
۳-۴-تنها کنار هم (درباره فضای مجازی)، محمد معماریان (در حال چاپ)
۳-۵- کالبدشکافی فیلم، آرین طاهری
۳-۶- مستندشناسی؛ از نظریه تا گونهشناسی، آرین طاهری
۳-۶- صفر تا صد مصاحبه در فیلم مستند، محمد دیماسی
۳-۷- نگارش خلاقانه برای فیلم، مجتبی شریعتی
۳-۸- فرهنگ اتصال؛ تاریخ انتقادی رسانههای اجتماعی، خوزه فن دایک، ترجمه حسین حسنی
۳-۹- رسانه، نژاد و بازنمایی، اولین سلطانی، ترجمه محمد مهدی وحیدی (در حال چاپ)
۳-۱۰- مردمشناسی ارتباطی اسطوره در سینمای ایران، علی اسکندری (در حال چاپ)
۳-۱۱- شرقشناسی هالیوود؛ تحلیل روایت پسااستعماری مسلمانان در سینمای هالیوود، مجید سلیمانی ساسانی (در حال چاپ)
از علاقمندان به شرکت در طرحهای پژوهشی دعوت میشود با در نظر گرفتن اولیتهای پژوهشی گروه نسبت به تکمیل و ارسال فرم به آدرس الکترونیک: info.rcica.ir@gmail.com اقدام نمایند. در ضمن، علاقمندان میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن (داخلی۸۲۷۱) ۹۱۰۸۸۰۰۰-۰۲۱، آقای صمدی، تماس حاصل نمایند.